در خواب دیده بودم پارچه ای سفیداشکهای مرا می روفتچه...به سر آستين دامادی تو می مانستاينجا عجب جاييه
ادامه
مطلب
خدايا از خدايي كم نداريتو يك سر عاشقي پس غم نداري دل از سكر خيالت مست آمدبراي مستي ...
ادامه
مطلب
اصرار خدا بود ايناحساس طلايي رنگساز دلمان سر دادبي درس طرب آهنگآواز توام شايدهر روز كه مي ...
ادامه
مطلب
دل تنگم آهای ياکريمهای چشم درشت
از بام خانه او خبری بياوريد
قايقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آبدور خواهم شد از اين شهر غريب که در آن هيچ کسی نيست ...
ادامه
مطلب
ابر دوست داره زمين بيادموج دوست داره هوا برهدل کوچيک عاشقمنميدونه کجا بره؟همیشه تو حیال اون تو پاک و ساده ...
ادامه
مطلب
برادر من اون هرگز بوی دود نمی ده اين دود شهر لعنتي که به لباسش می چسبه تمام دوستها ...
ادامه
مطلب
من از خيال تو به شعر ميرسمخيال آمدنت يا خيال پر زدنت به خانه دل من هميشه سر زدنتتو از ...
ادامه
مطلب
وقتی خدا تنهاييم را با خنده های تو سر آوردوقتی دعای کوچکم را ...
ادامه
مطلب
پله ها تاريك بود و سرد بود
شيشه ها خاكستري يا زرد بود
ما تمام روز روي صندلي
چشمهامان خيره بر پاگرد بود
يك ...
ادامه
مطلب
گفتيد روزه بگيريد سالهاست
ما روزهايم ساعت افطار كي گذشت؟
گفتيد نان و آب حرام است نخورده ايم
در سفره هايتان همه افطارمان ...
ادامه
مطلب