شاید دیر بشه

اين يه بار نوشتم پاك شده بوديك خانه مي خواهماز رنگها خالياز چوبها و سنگها خاليبي مرز بي ديواراز دوري ... ادامه مطلب

شايد نتونم خوب حرف بزنم ولی اگه خودتو بزاری جای من تعييدش می کنیتو اين مملکت همه ادعای با شعور ... ادامه مطلب

مي پرسن از من اين و اون اخر چرا تو پريشوني كي مي دونه چه مشگله اين درد بي ... ادامه مطلب

امروز برای صبحانه همه چيز داشتيم چند لبخند زيبا چند حبه دل مهربان يک قرص خورشيد تنوری و داغ و يک قالب هوای پاک اما هيچ ... ادامه مطلب

دخترای لب رود دلتون تنگ کجاست؟ چشمتون خيسه چرا؟ ده عشقتون کدوم شهر خداست؟ دلاتون ساده و نرم         گونه هاتون پر شرم شونتون درده چرا؟             ... ادامه مطلب

می خواستم خودمونی بگم اون شعرايی که مال من نيست می نويسم و اون شعرايی که مثلا مال من هستن ... ادامه مطلب

مرا مگذار يار خوب چه اميدی به فردايي ... ادامه مطلب

از اونجايی شروع شد که يه خانوم با کفشای قرمزش از جلوی يه گاو نر رد شد و چشمتون روز ... ادامه مطلب

وقتی يک قلب کاغذی بمونهچه با مداد اسمتو روش بنويسیچه با خودکار

امسال طرح تازه ای برای لباس عيد ريخته بودم...يک دامن چين دار بلندکه دور تا دورش آيينه لوزی شکل آويزان ... ادامه مطلب